پیر خرد

پیر خرد یک نفس آسوده بود.
 
خلوت فرموده بود.
 
کودک دل رفت و دو زانو نشست،
 
مست مست.
 
گفت: تو را فرصت تعلیم هست؟
 
گفت: هست.
 
گفت که ای خسته ترین رهنورد،
 
سوخته و ساخته ی گرم و سرد،
 
بر رُخت از گردش ایّام گرد.
 
چیست برازنده ی بالای مرد؟
 
گفت: درد.
 
گفت: چه بود، ای همه دانندگی،
 
راست ترین راستی زندگی؟
 
پیر که اسرار خرد خوانده بود،
 
سخت در اندیشه فرومانده بود.
 
ناگه از شاخه ای افتاد برگ،
 
گفت: مرگ.


مرحوم هاشم جاوید